خلیط

لغت نامه دهخدا

خلیط. [ خ َ ] ( ع ص ) آنکه با مردم آمیزش بسیار کند. واحد و جمع در آن یکسان است و گاه بر خلطاء و خلط جمع بسته میشود. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). رجل خلیط؛ مرد صعب معاشرت.
خلیط. [ خ َ ] ( ع ص ، اِ ) شریک. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). انباز. || شریک در راه. رفیق راه. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خُلُط، خُلَطاء. || شریک در حقوق ملک مانند آب و راه و جز آن. ( منتهی الارب ). منه الحدیث : الشریک اولی من الخلیط والخلیط اولی من الجار. ( از ناظم الاطباء ). || شوهر. || ابن عم. || جماعتی که کارشان یکی بود. ج ، خُلُط. خُلَطاء. || گل و لای آمیخته بکاه یا سپست. || شیر شیرین آمیخته بشیر ترش. || روغنی که در آن پیه و گوشت باشد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || آمیزش کار. ( منتهی الارب ). || هَم چَرَه. ( یادداشت بخط مؤلف ). دو شریک که مواشی را میان خود قسمت نکرده باشند. منه الحدیث : ماکان من خلیطین فانهما یتراجعان بینهما بالسویه. || نبیذ از خرما و غوره آن و یا از انگور و زبیب و یا از زبیب و خرما و مانند آن که بهم آمیخته باشد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه الحدیث : اًنه نهی عن الخلیطین أن ینبذا؛ نهی از آنجهت شد که انواع چون بهم بیامیزند تغییر و مستی زودتر در آن راه یابد. || گروه هر جنس مردم بهم آمیخته و واحد در آن نیامده. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ).

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - آمیخته . ۲ - آمیزشکار. ۳ - انباز.

فرهنگ عمید

همنشین.

ویکی واژه

آمیخته.
آمیزشکار.
انباز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال مکعب فال مکعب فال تماس فال تماس فال چای فال چای