خساست

لغت نامه دهخدا

خساست. [ خ ِ س َ ] ( ع اِمص ) زبونی. ( از غیاث اللغات ). فرومایگی. ( آنندراج ). دنائت. پستی. حقارت. رذالت. ( یادداشت بخط مؤلف ): بچشم حقد و حسد که مظهر و مبدی معایب است و منشی مساوی و مثالب و تولد آن از نتیجه همت و خساست طبیعت ننگرد. ( جهانگشای جوینی ). و به شناعت خساست راضی نمیشد. ( جهانگشای جوینی ). || خِسَّت. ( یادداشت بخط مؤلف ). بخل. ( غیاث اللغات ): 
فاقه کنعان دهد خساست بغداد
نعمت مصر آورد سخای صفاهان.خاقانی.

فرهنگ معین

(خَ سَ ) [ ع. خساسة ] (اِمص. ) پستی، فرومایگی.

فرهنگ عمید

۱. خسیس بودن.
۲. [قدیمی] فرومایگی، پستی، ناکسی.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) خسیس بودن فرومایه بودن. خسایس ۲ - ( اسم ) فرو مایگی پستی ناکسی. ( اسم ) جمع: خسیسه

ویکی واژه

پستی، فرومایگی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال انگلیسی فال انگلیسی فال لنورماند فال لنورماند فال انبیا فال انبیا