پامال

لغت نامه دهخدا

پامال. ( ن مف مرکب ) پایمال.بپای سپرده. || از میان رفته. || زبون. خوار. ذلیل. ( شعوری ). || پامال شدن و پایمال کردن ، پایمال شدن و پایمال کردن ؛ زیر پاشدن و زیر پا کردن. از میان رفتن و از میان بردن.

فرهنگ عمید

۱. چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده.
۲. [مجاز] پست و زبون شده.
* پامال شدن: (مصدر لازم ) لگدکوب شدن، زیر پا له شدن، پی سپر شدن.
* پامال کردن: (مصدر متعدی ) لگدکوب کردن، زیر پا له کردن.

فرهنگ فارسی

چیزی که زیرپامالیده شده، لگدکوب شده
( صفت ) ۱- زیر پای کوفته شده لگد کوب پی خسته پی سپر خراب بپای سپرده . ۲- پایین پای صف نعال . ۳- از میان رفته . ۴- زبون خوار ذلیل .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم