مولم

لغت نامه دهخدا

مؤلم. [ م ُءْ ل َ ] ( ع ص ) دردرسیده. ( از منتهی الارب ). دردگرفته. و رجوع به الم و مُؤْلِم شود.
مؤلم. [ م ُءْ ل ِ ] ( ع ص ) دردرساننده. ( منتهی الارب ). دردناک. وجیع. آزارنده. الیم. دردآور. موجع. ( یادداشت مؤلف ) : یقابل مؤلم الرزیة بما اسبغ اﷲتعالی علیه من الصبر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299 ).
مولم. [ ل ِ ] ( از ع ، ص ) دردمندکننده و دردرساننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). دردآور. مقابل ملذ. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به مؤلم شود.

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . مؤلم ] (اِفا. ) غم انگیز، دردناک .

فرهنگ فارسی

درد آورنده، دردناک
( اسم ) درد آورنده دردناک .
درد رساننده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم