منقض

لغت نامه دهخدا

منقض. [ م ُ ق َض ض ] ( ع ص ) دیوار افتنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). دیواری که ترس از افتادن وی باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مرغ فرودآینده از هوا. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بازی که از هوا بر شکار فرودآید. ( ناظم الاطباء ). || ستاره از هوا فرودآینده. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به منقضة شود. || اسب پراکنده شونده بر قوم. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سواری که بر دشمن هجوم آورد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ نَ قَ ضّ ) [ ع . ] (اِفا. ص . ) ۱ - سواری که بر دشمن هجوم آورد. ۲ - بازی که از هوا بر شکار فرود آید. ۳ - دیوار افتاده یا دیواری که نزدیک افتادن باشد. ۴ - ستارة از هوا فرود آمده .

فرهنگ فارسی

( اسم صفت ) ۱ - بازی که از هوا بر شکار فرود آید . ۲ - سواری که بر دشمن هجوم آورد ۳ - دیوار افتاده یا دیواری که نزدیک افتادن باشد ۴ - ستاره از هوا فرود آمده

ویکی واژه

سواری که بر دشمن هجوم آورد.
بازی که از هوا بر شکار فرود آید.
دیوار افتاده یا دیواری که نزدیک افتادن باشد.
ستارة از هوا فرود آمده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم