ماهی‌گیر

لغت نامه دهخدا

ماهی گیر. ( نف مرکب ) صیاد ماهی. ( ناظم الاطباء ). دامیار. سماک. عَرَکی . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ماهی گیرنده و معرب آن ماهیجیر :
چون سلیمان نبود ماهی گیر
خاتم آورد باز دست آخر.خاقانی.|| ( اِ مرکب ) به معنی ماهیخوار. ( آنندراج ). مرغ ماهیخوار. رجوع به ماهیخوار شود. || سگ آبی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(اِ. ) کسی که کارش گرفتن ماهی است ، صیاد.

فرهنگ عمید

کسی که برای تفریح ماهی صید می کند یا پیشه اش ماهیگیری است.

فرهنگ فارسی

صیاد ماهی
۱- ( صفت ) آنکه ماهی صید کند صیاد ماهی .

دانشنامه عمومی

ماهی گیر (ماهی). ماهی گیر ( ماهی ) ( نام علمی: Lophius piscatorius ) نام یک گونه از تیره غازماهی است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال اوراکل فال اوراکل فال لنورماند فال لنورماند استخاره کن استخاره کن