قندی

لغت نامه دهخدا

قندی. [ ق َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قند. آنچه از قند ساخته باشند چون بادام قندی و پسته قندی. ( آنندراج ) ( لباب الانساب ):
پسته قندی اگر جوئی شکرخندش ببین
خواهی ار بادام قندی در شکرخوابش نگر.محمد سعید اشرف ( از آنندراج ).
قندی. [ ق َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 30هزارگزی شمال بیرجند،موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
قندی. [ ق َ ] ( اِخ )عبدالملک بن محمدبن عبداﷲبن بشران اموی قرشی واعظ مکنی به ابوالقسم. از محدثان است. وی از احمدبن سلمان نجاد و دعلج بن احمد و جز آنان روایت کند و از او ابوبکر خطیب و ابوبکر احمدبن حسین بیهقی روایت دارند. در شوال سال 339 ق. متولد شد و در ربیعالاخر سال 430 ق. در گذشت. مردی ثقه و ثبت بود. ( از لباب الانساب ).

فرهنگ فارسی

عبدالملک بن محمد بن عبدالله بن بشران اموی قرشی واعظ مکنی به ابوالقسم از محدثان است.

دانشنامه عمومی

قندی، روستایی در دهستان واجل بخش مرکزی شهرستان صیدون در استان خوزستان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۵۶۴ نفر ( ۱۲۸ خانوار ) بوده است.

جنده یعنی چه؟
جنده یعنی چه؟
روز جاری یعنی چه؟
روز جاری یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز