قابله

لغت نامه دهخدا

( قابلة ) قابلة. [ ب ِ ل َ ] ( ع ص ) قابله. نعت فاعلی مؤنث از قبول. پذیرنده. || زن شایسته. رجوع به قابل شود. || ماما. پیشدار. ( زمخشری ). مام ناف. ( منتهی الارب ). ماماچه. زنی که بچه زایاند. واردن. واردین. ( ناظم الاطباء ) :
همه را زاد به یکدفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی.منوچهری.پرده فقرم مشیمه دست نطقم قابله
خاک شروان مولد و دارالادب منشای من.خاقانی.قابله بهر مصلحت بر طفل
وقت نافه زدن نبخشاید.خاقانی.ز یک قابله چند زاید سخن
چه خرما گشاید ز یک نخل بن.نظامی.|| دایه. ( مهذب الاسماء ). زنی که بچه راپرورش دهد. ج ، قوابل. پازاج. ( آنندراج ). ج ، قوابل : وقتی شنیدم از قابله خویش که گفت زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری. ( گلستان ). || شب آینده. ( منتهی الارب ). فردا شب. ( مهذب الاسماء ). || آتیه. مقبله. آینده : سنه قابله. || ( اِ ) در اصطلاح داروسازی ظرفی که در آن مایع مقطر جمع میگردد. ( ناظم الاطباء ). ظرفی که مقطر از قرع و انبیق در آن گرد آید و میزاب را در آن نهند. ( از مفاتیح العلوم ). || ( ص ) ماده قابله ، ادویه چون عسل و وازلین و زیت و غیره.
قابلة. [ ب ِ ل َ ] ( اِخ )از نواحی صنعاء شرقی است در یمن. ( معجم البلدان ).

فرهنگ معین

(بِ لَ یا لِ ) [ ع . قابلة ] (اِفا. ) ۱ - پذیرنده . ۲ - زن شایسته . ۳ - ماما.

فرهنگ عمید

۱. زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد، ماما.
۲. [قدیمی] دایه. ٣. [قدیمی] = قابل

فرهنگ فارسی

مونث قابل، زن شایسته ، ماما، پازاچ، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچه اورامی گیرد
۱ - ( اسم ) مونث قابل ۲ - زن شایسته ۲ - زنی که بچه زایاند ماما مام ناف ماماچه ۴ - زنی که بچه را پرورش دهد دایه ۵ - ظرفی که مایع مقطر از قرع و انبیق در آن جمع گردد و میز آب را در آن نهند .
از نواحی صنعائ شرقی است در یمن

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:مامایی

ویکی واژه

ostetrico
پذیرنده.
زن شایسته.
ماما.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال انبیا فال انبیا فال سنجش فال سنجش فال انگلیسی فال انگلیسی