غریر

لغت نامه دهخدا

غریر. [ غ َ ] ( ع ص ) فریفته. به باطل امیدوارنموده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مغرور. ( اقرب الموارد ). ج ، غُرّان. ( اقرب الموارد ). || تحذیرکننده و ترساننده به چیزی ، و منه : انا غریرک منه ؛ یعنی میترسانم تو را از وی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || پذرفتار، یقال : انا غریرک من فلان ؛ ای لن یأتیک منه ماتغتر به. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کفیل. ( اقرب الموارد ). قیم. ضامن. ( تاج العروس ). پایندان. || ( ص ) زندگانی با فراغ خاطر. ج ، غُرّان. || جوان ناآزموده کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کارهاناآزموده. ( مهذب الاسماء ). غِرّ. ( اقرب الموارد ). ج ، اَغِرّاء، اَغِرَّة. ( تاج العروس ). || ( اِ ) خلقت نیکو . یقال : للرجل اذا شاخ ادبر غریره و اقبل هریره ؛ ای ساء خلقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الخَلق الحسن ، لانه یغر، و من المجاز یقال للشیخ اذا هرم ادبر غریره و اقبل هریره ؛ ای قدساء خلقه. ج ، غُرّان. ( تاج العروس ).
غریر. [ غ ُ رَی ْ ] ( ع اِ ) جانوری است بین سگ و گربه ، پاهایش کوتاه و به رنگ خاکستری. در امثال عرب گفته اند: «اسمن من غریر» جانوری است از نوع راسو ( ابن عرس ) فک و دندان آن بزرگتر از نمس. ( قسمی راسو ) است و به همین جهت برای گیاهخواری آماده می باشد. پاهای وی قوی و کوتاه است و چنگالهای درازی برای کندن دارد.موی وی زبر و دراز سنجابی و دارای خالهای سیاه در پشت ، لیکن خالهای شکم و پاهای آن سیاه است. صورت وی سفید با خط سیاه عریض در هر جهت است. طول غریر اهلی به سه پا میرسد و بی آزار میباشد. هنگام شب بیرون آید و به دنبال طعمه رود، و روز را در سوراخهای عمیق میگذراند. غالباً از حشرات و ریشه های گیاهان و گاهی با تخم مرغان و موشها و خرگوشهای کوچک تغذیه می کند. ( ازالموسوعة العربیة ). غرغور. ( المنجد ) ( الموسوعة العربیة ). یغر. ( المنجد ). غریرا. زبزب. ( الموسوعة العربیة ). || ( اِ مصغر ) شتر نر، و آن ترخیم تصغیری از اَغَرّ است چنانکه در احمد، حُمَید گویند و ابل غریریه منسوب بدان است. ذوالرمة گوید :
حراجیج مما ذمرت فی نتاجها
بناحیة الشجر الغریر و شدقم.
یعنی آن شتران از نسل این دو فحل بودند و غریر و شدقم را اسم دو قبیله آورده است. ( از تاج العروس ).
غریر. [ غ َ ] ( اِخ ) لقب عبدالعزیزبن عبداﷲ. وی از ابن انباری و غرون موصلی حکایت کند، و از ابی یعلی و ابواسحاق ابراهیم بن لاجین الاغری حدیث نمود، و از ابرقوهی ، معروف به رشیدی سماع کرد. حافظبن حجر و دیگران از وی سماع کردند و اسانید او نزد ما عالی است. ( از تاج العروس ).

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - به باطل امیدوار شده ، فریفته . ۲ - پذیرفتار. ۳ - جوان ناآز موده .

فرهنگ عمید

۱. جوان بی تجربه.
۲. مغرور.

ویکی واژه

به باطل امیدوار شده، فریفته.
پذیرفتار.
جوان ناآز موده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال چوب فال چوب فال تخمین زمان فال تخمین زمان