عشب

لغت نامه دهخدا

عشب. [ ع َ ش َ ] ( ع مص ) خشک گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || روییدن گیاه در مکانی. ( از اقرب الموارد ).
عشب. [ ع َ ش َ ] ( ع ص ) عیال عشب ؛ عیال بزرگ که صغیر نباشد. ( منتهی الارب ). عیال که در بین آنها صغیر نباشد. ( از اقرب الموارد ).
عشب. [ ع َ ش ِ ] ( ع ص ) بسیارگیاه. ( ناظم الاطباء ). گیاه دار. و در تأنیث عَشِبة گویند. ( از اقرب الموارد ).
عشب. [ ع ُ ] ( ع اِ ) گیاه تر. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( مخزن الادویة ) ( غیاث اللغات ). گیاه تر در آغاز بهار. واحد آن عُشبة است. ج ، أعشاب. ( از اقرب الموارد ). || یونجه وحشی. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به یونجه شود.

فرهنگ معین

(عُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - گیاه ، گیاه تر، ج . اعشاب . ۲ - یونجة وحشی .

فرهنگ عمید

گیاه، گیاه تر.

فرهنگ فارسی

گیاه، گیاه نر
( اسم ) ۱ - گیاه گیاه تر جمع اعشاب . ۲ - یونجه وحشی .
بسیار گیاه گیاه دار و در تانیث عشبه گویند

ویکی واژه

گیاه، گیاه تر؛
اعشاب.
یونجة وحشی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال قهوه فال قهوه استخاره کن استخاره کن فال احساس فال احساس