سکنج

لغت نامه دهخدا

سکنج. [ س َ ن َ ] ( اِ ) سنگی باشد سیاه و سبک و بوی قیر کند و آن را از شام آورند از وادیی که آن وادی را درین زمان وادی جهنم خوانند. ( برهان ).
سکنج. [ س ُ ک ُ ] ( اِ ) گندیدگی دهن و بوی دهان و به عربی بَخَر خوانند. ( غیاث ) ( برهان ) ( آنندراج ). || ( ص ) شخصی را نیز گویند که بوی دهان داشته باشد. ( برهان ) .
سکنج. [ س ِ ک ُ ] ( اِ ) سرفه کردن و آواز بگلو آوردن. ( رشیدی ) ( برهان ) ( آنندراج ). || تراش که از تراشیدن است. ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ) ( رشیدی ). || گزیدن که از گزندگی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( رشیدی ).

فرهنگ معین

(سَ کَ یا س کُ ) (اِ. ) ۱ - سرفه . ۲ - خراش . ۳ - گزندگی .
(س کُ ) [ = سه + کنج ] (ص . ) لب و دهانی که دارای سه کنج باشد، لب شکری .

فرهنگ عمید

دارای دهان بدبو یا لب شکافته شده: تشنه را دل نخواهد آب زلال / کوزه بگذشته بر دهان سکنج (سعدی: ۸۵ ).
۱. سرفه.
۲. خراش، تراش.

فرهنگ فارسی

گنده دهان، کسی که دهانش بوی بدبدهد، لب شکری
( صفت ) لب و دهانی که دارای سکنج باشد لب شکری : تشنه را دل نخواهد آب زلال کوزه بگذشت ( بگذشته ) بر دهان سکنج . ( گلستان ) توضیح فرهنگ نویسان این کلمه را به معنی گندگی دهن و بوی دهان گرفته اند مرحوم بهار در حاشیه نسخه لغت فرس اسدی خود نوشته اند : این لغت غیر از سکنج است که در گلستان سعدی آمده : چون روزه بر دهان سکنج ... و سکنج سعدی مرکب است از لفظ سه و کنج یعنی مرد یا زن لب شکری که لب زیرین او شکافته باشد و چنان دهانی مهوع بوده است و شاید گندگی دهن که فرهنگ نویسان در معنی سکنج نوشته اند استنباط اجمالی از اشعار سعدی باشد . ناگفته نماند که سلنج هم به همین معنی است .
گندیدگی دهن و بوی دهان و بعربی نجر خوانند .

ویکی واژه

سه + کنج
لب و دهانی که دارای سه کنج باشد، لب شک
سرفه.
خراش.
گزندگی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال چای فال چای فال چوب فال چوب فال انگلیسی فال انگلیسی