سنخ

لغت نامه دهخدا

سنخ. [ س َ ن َ ] ( ع مص ) برگردیدن. || تباه شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گند شدن طعام. ( تاج المصادر بیهقی ). گند شدن. ( دهار ). تغییر یافتن. مزه گرداندن روغن و طعام. سنخ الدهن ؛ روغن فاسد شد و تغییر یافت. ( از منتهی الارب ). || بسیار خوردن طعام را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سنخ. [ س َ ن ِ ] ( ع ص ) تبناک : بلد سنخ ؛ شهر تبناک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سنخ. [ س َ ] ( اِ ) نمک طعام. ( برهان ) ( آنندراج ). || چرک وریم که عربان وسخ گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). شوخ.
سنخ. [ س ِ ] ( ع اِ ) بیخ و بن دندان. ج ، اسناخ ، سنوخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بن دندان و اصل آن. جای رستن دندان بن دندان. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). || بیخ و اصل و ماده هر چیز. ( برهان ). اصل مردم. بیخ و اصل هر چیزی. || بن پیکان. ( مهذب الاسماء ). || گونه. از این سنخ. از این گونه. از این قرار. || تیزی و شدت تب.

فرهنگ معین

(س ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بن دندان . ۲ - اصل ، بنیاد، ج . سنوخ ، اسناخ . ۳ - در فارسی به معنای نوع ، جنس .

فرهنگ عمید

گونه، نوع.

فرهنگ فارسی

بیخ، بن، بنیاد، اصل، ماده، اسناخ وسنوخ جمع
( اسم ) ۱ - بن دندان . ۲ - اصل بن بنیاد جمع : اسناخ سنوخ . ۳ - نوع جنس : از سنخ علما نیست .
بیخ و بن دندان . جمع اسناخ و سنوخ

ویکی واژه

بن دندان.
اصل، بنیاد؛
سنوخ، اسناخ.
در فارسی به معنای نوع، جنس.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال تک نیت فال تک نیت استخاره کن استخاره کن فال اعداد فال اعداد