سرمستی

لغت نامه دهخدا

سرمستی. [ س َ م َ ] ( حامص مرکب ) مستی. مخموری :
در سر آمد نشاط سرمستی
عشق با باده کرد همدستی.نظامی. || سرخوشی :
ملک زاده در آن ده خانه ای خواست
ز سرمستی در او مجلس بیاراست.نظامی. || غرور. تکبر :
می دواندش ز راه سرمستی
میزدش بر بلندی و پستی.نظامی.|| مدهوشی.
سرمستی. [ س َ م َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 154 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

فرهنگ معین

( ~ . ) (حامص . ) ۱ - سرخوشی . ۲ - غرور.

فرهنگ عمید

۱. مستی، سرخوشی.
۲. غرور و تکبر.

فرهنگ فارسی

۱ - مستی مخموری . ۲ - سر خوشی . ۳ - مدهوشی . ۴ - غرور تکبر .
ده از دهستان کاغه بخش دو رود شهرستان بروجرد .

ویکی واژه

سرخوشی.
غرور.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم