زاق

لغت نامه دهخدا

زاق. ( اِ ) بچه هر چیز را گویند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). و رجوع به زاق و زیق و زاقدان شود. || ( ص ) کبود. ازرق. زاغ. رجوع به زاغ شود.
زاق. [ قِن ْ ] ( ع ص ) از زقی و زقو ( مخفف زاقی ). || هر که فریاد کند. ( تاج العروس ). || ( اِ ) خروس و جمع آن زواقی است. یقال : هو اثقل من الزواقی ؛ ای الدیکة لانهم کانوا یسمرون فاذا صاحت تفرقوا. ( تاج العروس ). و رجوع به زاقی شود.

فرهنگ معین

(اِ. ) بچة هر چیز.

فرهنگ فارسی

( اسم ) بچه ( هر چیز )
هر که فریاد کند خروس و جمع آن زواقی است

ویکی واژه

بچة هر چیز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال مکعب فال مکعب فال تاروت فال تاروت فال لنورماند فال لنورماند