لغت نامه دهخدا
چه موئی چه نالی چه گریی چه زاری
که از ناله کردن چوما بی نوالی.فرخی.بریده شد نسبم از سیادت و ملکت
بدین دو درد همی گریم و همی زارم.سوزنی.سعدی اگر خاک شود همچنان
ناله و زاریدنش آید بگوش.سعدی.هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد.سعدی.عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد.سعدی.بلی شاید که مهجوران بگریند
روا باشد که مظلومان بزارند.سعدی. || شکایت پیش کسی بردن. استعانت. التماس. یاری خواستن : از دست چنین دشمن بحضرت من بنال و میزار. ( بهأولد ).
از جور تو هم به تو زاریم
وز دست تو هم بر تو نالیم.سعدی.و رجوع به زار و زاری شود.