دفن کردن

لغت نامه دهخدا

دفن کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بزیر خاک کردن. بزمین کردن. بخاک سپردن. بگور کردن. چال کردن. خاک کردن. در خاک نهادن. اجتنان. جَن . ( دهار ). طفذ. هدون. ( منتهی الارب ) : این خبر [ خبر مادر عبداﷲ ] به حجاج بردند بشگفت بماند و فرمود تا عبداﷲ را فروگرفتند و دفن کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189 ). پایهایش [ حسنک ] همه فروتراشید و خشک شد چنانکه اثری نماند تا بدستوری فروگرفتند و دفن کردند. ( تاریخ بیهقی ص 185 ).
آن ستون را دفن کرد اندر زمین
تا چو مردم حشر گردد یوم دین.مولوی.بس نامور بزیر زمین دفن کرده اند
کز هستیش بروی زمین یک نشان نماند.سعدی.بس که در خاک تندرستان را
دفن کردیم و زخم خورده نمرد.سعدی.و رجوع به دفن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - چیزی را زیر خاک کردن . ۲ - بخاک سپردن مرده بگور کردن میت . ۳ - پنهان کردن .

ویکی واژه

seppellire
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم