خودسری

لغت نامه دهخدا

خودسری. [ خوَدْ / خُدْ س َ ] ( حامص مرکب ) لجاج. خیرگی. کله شقی. خودرایی. خودکامی. یک پهلویی. یک دندگی. خیره سری. استبداد. استبداد بالرأی. آنکه بدون مشورت با دیگران کار کند و آنکه رای و عقیده دیگران را ناچیز انگارد. پیش خود :
چه کارم جز دعای خودسری چند
که صد عزت بیک دشنام بخشند.ظهوری ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~. سَ ) (حامص . ) ۱ - خودرایی . ۲ - تمرد. ۳ - گستاخی .

فرهنگ عمید

۱. خودسر بودن.
۲. سرپیچی از اطاعت، سرکشی.

فرهنگ فارسی

لجاج خیرگی
۱ - خودرایی . ۲ - سر پیچی از اطاعت ( قانون یا بزرگتران ) تمرد . ۲ - بی باکی گستاخی .

ویکی واژه

خودرایی.
تمرد.
گستاخی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم