یکسون

لغت نامه دهخدا

یکسون. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) یکسان بود. ( فرهنگ اسدی ). یکسونه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یکسان و برابر و هموار. ( ناظم الاطباء ) :
تویی آراسته بی آرایش
چه به کرباس و چه به خز یکسون.بوشعیب ( از فرهنگ اسدی ).مرحوم دهخدا در یادداشتی نوشته اند: لغت نامه اسدی در اول و سپس سایر لغت نامه ها آن را صورتی از یکسان گمان برده و این بیت بوشعیب را شاهد آورده اند. بی شبهه این کلمه «واکسون » بوده است ، مرکب از «واو» عطف و «اکسون » جامه معروف و اسدی یا قطران آن را غلط خوانده اند و سپس پاره ای لغت نویسان آن را «یکون » خوانده اند و هم «یکونه » از آن ساخته اند. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یکسونه شود. || همیشه و بردوام. ( ناظم الاطباء ). || یک سو. کنار :
شما را همان به که بیرون شوید
سر خویش گیرید و یکسون شوید.؟

فرهنگ معین

( ~. ) (ص . ) برابر، مساوی .

فرهنگ عمید

برابر، یکسان، یک جور.
= یک سو

ویکی واژه

برابر، مساوی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم