یکساله

لغت نامه دهخدا

یک ساله. [ ی َ / ی ِ ل َ / ل ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به یک سال. || دارای یک سال. ( ناظم الاطباء ). که سالی بر او گذشته است. که سالی زیسته است. که مدت یک سال عمر اوست.
- یک ساله راه ؛ راهی که به یک سال توان پیمود :
شنیدم به میزان یک ساله راه
بکرد از بلندی به پستی نگاه.سعدی. || به مدت یک سال. برای یک سال :
بیاورد گردان کشورْش را
درم داد یک ساله لشکرْش را.فردوسی.بیابان و یک ساله دریا و کوه
برفتیم با داغ دل یک گروه.فردوسی.

فرهنگ فارسی

(صفت ) ۱- بمدت یک سال بطول یک سال : جبرئیل گفت : بهرمویی که براندام تست ثواب یکساله ترادردیوان بنویسند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال عشقی فال عشقی فال پی ام سی فال پی ام سی فال میلادی فال میلادی