یک تیغ. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) سراپا. سراسر.گویند: یک تیغ سیاه است ؛ یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. ( از یادداشت مؤلف ). یکدست. یکسره. مطلق. ( فرهنگ لغات عامیانه ). || متحد. متفق. - یک تیغ شدن ؛ متحد شدن. متفق شدن : با یکدیگر بیعت کرده بودندو به دفع او یک تیغ شده. ( جهانگشای جوینی ). - یک تیغ کردن ؛ کنایه از راست و درست و برابر و هموار کردن. ( برهان ) ( آنندراج ). کنایه از راست و درست کردن. ( انجمن آرا ). راست و درست کردن. هموار و برابر نمودن. ( ناظم الاطباء ) : به دو تیغ او ز ذوالفقار و سنان کرده یک تیغ همچو تیر جهان.سنایی ( از آنندراج ).
فرهنگ معین
( ~. ) (ص مر. ) ۱ - متحد در جنگ . ۲ - (عا. ) یک دست ، یکسره .
فرهنگ عمید
۱. یکپارچه، یکدست: لباس قرمزِ یک تیغ. ۲. (قید ) به طور یکپارچه، به تمامی، سراسر: لباسش یک تیغ قرمز بود.
فرهنگ فارسی
(صفت ) یکدست یکسره مطلق متحد متفق : سلاطین روم وشام وارمن ... بدفع او یک تیغ شده .