یقظان

لغت نامه دهخدا

یقظان. [ ی َ ] ( ع ص ) بیدار. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( غیاث ) ( آنندراج ). || هوشیار. ج ، یَقاظی ̍. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). باهوش. هشیار. یَقِظ. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یقظ شود.
- ابویقظان ؛ خروس. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
- || خر. ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(یَ ) [ ع . ] (ص . ) بیدار، هوشیار.

فرهنگ عمید

بیدار، هوشیار.

فرهنگ فارسی

بیداروهوشیار، ابوالیقظان: خروس
۱-(صفت ) بیدار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال سنجش فال سنجش فال ای چینگ فال ای چینگ فال چای فال چای