یب

لغت نامه دهخدا

یب. [ ی َ ] ( اِ ) تیر به زبان سمرقندی. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). تیر پیکان دار. ( برهان ) ( آنندراج ). تیر. ( جهانگیری ) ( اوبهی ) :
ای رخ تو آفتاب و غمزه تو یب
کرد فراقت مرا چو زرین ابیب.منجیک ( از فرهنگ اسدی ).و رجوع به ابیب در همین لغت نامه شود.
یب. ( اِخ ) این کلمه رمز کتاب التهذیب شیخ طوسی است در نزد فقها. ( از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(یَ ) (اِ. ) تیر پیکان دار.

فرهنگ عمید

تیر پیکان دار.

فرهنگ فارسی

این کلمه رمز کتاب التهذیب شیخ طوسی است در نزد فقها
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال لنورماند فال لنورماند فال امروز فال امروز فال قهوه فال قهوه