یاسم

لغت نامه دهخدا

یاسم. [ س ِ / س َ ] ( ع اِ ) یاسمن . ( برهان ). یاسمین. ( دهار ). واحد یاسمون و یاسمین است. ( منتهی الارب ). یاسمون و یاسمین. ( مهذب الاسماء ). جوهری گوید: بعض اعراب گویند شممت الیاسمین و هذا یاسمون ( به فتح نون ) یعنی آن را بمنزله جمع میشمارند مانند نصیبین. در اللسان آمده است : آنکه یاسمون َ گوید مفرد آن را یاسم میداند و گویا در تقدیر یاسمة باشد بنابر اینکه ریحانة و زهرة را مؤنث آرند پس آن را بر دو طریق ( واو و نون و یاء و نون ) جمع بندند و آنکه گوید یاسمین ُ آن را مفرد انگاشته و اعراب را به نون دهد. و باز صاحب اللسان گوید: یاسم در شعر آمده است. و صاحب تاج العروس آرد: یاسِم مفرد یاسمون است مانند صاحب یا عالم و بجز عالمون جمع عالم نظیری ندارد و جوهری گفته است بعض اعراب گویند «شممت الیاسمین و هذا یاسمون » و آن را بمنزله جمع آرند همچنانکه در نصیبین آوردیم و در شعر هم استعمال شده است. ابوالنجم گوید :
من یاسم بیض و ورد احمرا
یخرج من اکمامه معصفرا.
و ابن بری گوید یاسم جمع یاسمة است و ازینرو «بیض » آورده است یا فارسی معرّب است و در این صورت بمنزله جمع نباشد .
یاسم. [ س ِ] ( اِخ ) در لهجه کردان از اعلام است. قاسم. جاسم.
یاسم. [ س َ ] ( اِ ) برگ نو. رجوع به برگ نو شود.
یاسم. [ ] ( اِ ) سنگ یاسم ، حجر حبشی است.

فرهنگ معین

(س یا سَ ) (اِ. ) نک یاسمین .

فرهنگ عمید

= یاسمین

فرهنگ فارسی

( اسم ) یاسمن
سنگ یاسم حجر حبشی است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال فرشتگان فال فرشتگان