یابنده. [ ب َ دَ / دِ ] ( نف ) پیداکننده. واجد. که یابد. ج ، یابندگان. مرخم یابنده ، «یاب » است که در ترکیب باکلمات دیگر بکار رود. رجوع به یاب شود : به هر زیر برگی شتابنده ای است به هر منزلی راه یابنده ای است.نظامی.یابنده فتح کان جزع دید بخشود و گناهشان ببخشید.نظامی.چنین زد مثل شاه گویندگان که جویندگانند یابندگان.نظامی.سایه حق بر سر بنده بود عاقبت جوینده یابنده بود.مولوی.جست او را تا ز جان بنده بود لاجرم جوینده یابنده بود.مولوی.- امثال : جوینده یابنده است.
فرهنگ معین
(بَ د ) (اِفا. ) ۱ - دریابنده ، درک کننده . ۲ - پیدا کننده .
فرهنگ عمید
پیداکننده.
فرهنگ فارسی
پیداکننده ( اسم ) ۱- درک کننده دریابنده . ۲- پیدا کننده .