یابنده

لغت نامه دهخدا

یابنده. [ ب َ دَ / دِ ] ( نف ) پیداکننده. واجد. که یابد. ج ، یابندگان. مرخم یابنده ، «یاب » است که در ترکیب باکلمات دیگر بکار رود. رجوع به یاب شود :
به هر زیر برگی شتابنده ای است
به هر منزلی راه یابنده ای است.نظامی.یابنده فتح کان جزع دید
بخشود و گناهشان ببخشید.نظامی.چنین زد مثل شاه گویندگان
که جویندگانند یابندگان.نظامی.سایه حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود.مولوی.جست او را تا ز جان بنده بود
لاجرم جوینده یابنده بود.مولوی.- امثال :
جوینده یابنده است.

فرهنگ معین

(بَ د ) (اِفا. ) ۱ - دریابنده ، درک کننده . ۲ - پیدا کننده .

فرهنگ عمید

پیداکننده.

فرهنگ فارسی

پیداکننده
( اسم ) ۱- درک کننده دریابنده . ۲- پیدا کننده .

ویکی واژه

دریابنده، درک کننده.
پیدا کننده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال اوراکل فال اوراکل فال پی ام سی فال پی ام سی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی