گرماگرم. [ گ َ گ َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) در حال گرمی. سردنشده. گرم. داغ : ضماد را گرماگرم روی دمل گذاشتن.
فرهنگ معین
( ~. گَ ) (ق . ) ۱ - بحبوحه . ۲ - در حال گرمی .
فرهنگ عمید
۱. [مجاز] زمان اوج یا شدت گرفتن امری. ۲. [مجاز] در حالت گرمی، سردنشده. ۳. [قدیمی، مجاز] فوراً، سریعاً. ۴. (صفت ) [قدیمی] بسیارگرم. ۵. (قید ) [قدیمی، مجاز] باشوروشوق.
فرهنگ فارسی
۱ - بسیار گرم داغ ( هوا و غیره ) : سمک گفت : ای جوانمرد . راه تو دور است و گرما گرم است . ۲ - در حال گرمی : ضماد را گرما گرم روی دمل گذاشتن . ۳ - بحبوحه صمیم : در گرماگرم روزگارانی بود که دولت ... نقش. وسیع متحدالشکل کردن لباسها را دنبال میکرد .