کوچیدن

لغت نامه دهخدا

کوچیدن. [دَ ] ( مص ) کوچ کردن. رحلت کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). رفتن ایل و طایفه ای از منزلی برای منزل گرفتن در جای دیگر. از جایی به جایی نقل کردن بنه و کسان. رحلت. ارتحال. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
وفا چو دید که انصاف از جهان کوچید
فغان ز سینه برآورد و گفت کو پدرم.فوقی یزدی ( از آنندراج ).و رجوع به کوچ و کوچ کردن شود.

فرهنگ معین

(دَ ) (مص ل . ) کوچ کردن .

فرهنگ عمید

روانه شدن جماعتی از مردم از یک شهر یا ناحیه به شهر و ناحیۀ دیگر به قصد اقامت دایم در آنجا، کوچ کردن.

فرهنگ فارسی

کوچ کردن، روانه شدن جماعتی ازمردم ازیک شهریاناحیه بشهروناحیه دیگربقصداقامت دائم در آنجا
( مصدر ) کوچ کردن رحلت کردن : وفا چو دید که انصاف از جهان کوچید فغان ز سینه بر آرد و گفت کو پدرم ? ( فوقی یزدی )

ویکی واژه

کوچ کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال کارت فال کارت فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال پی ام سی فال پی ام سی