لغت نامه دهخدا
مرد دینی رفت و آوردش کنند
چون همی مهمان در من خواست کند.رودکی ( از لغت فرس چ اقبال ص 9 ).وگرت خنده نیاید یکی کنند بیار
و یک دو بیتک از این شعر من بکن به کنند.ابوالعباس ( از لغت فرس ایضاً ).برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان.خجسته ( از لغت فرس ایضاً ).آنچه ببخشید اگر گنج نهادی زمین
گشتی تا پشت گاو کنده به روئین کنند.سوزنی.