کمبود. [ ک َ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) کم بودن. کمی. قلت. نقصان ؛ کمبود غذا. کمبود عواید. ( فرهنگ فارسی معین ). کسر. کم آمد. نقص. نقیصه. منقصت : کمبود خواربار سبب غلاء آن گردید. از این پارچه یک چارک کمبود دارم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). - کمبود داشتن ؛کسر داشتن. به اندازه کافی و لازم ، موجود نداشتن چیزی. || چیزی یا پولی که در هنگام تراز کردن حساب یاپرداخت وام کم می آید. ( فرهنگستان ). در تداول کمبودی استعمال کنند و صحیح نیست. ( فرهنگ فارسی معین ). || جای خالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
فرهنگ معین
(کَ ) (مص مر. ) ۱ - کمی ، کاستی . ۲ - چیزی که در هنگام تراز کردن حساب کم آید.
فرهنگ عمید
۱. کم بودن، نقصان. ۲. کمی ، آنچه هنگام شمردن یا وزن کردن چیزی از مقدار معین کم بیاید.
فرهنگ فارسی
مصدرمرخم کم بودن، کمی، نقصان، آنچه که هنگام شمردن یاوزن کردن چیزی ازمقدارمعین کم بیاید ۱ - کمی قلت اندکی نقصان : کمبود غذا کمبود عواید : ( کمبود را خرواری دومن حساب کند ) . ۲ - چیزی یا پولی که در هنگام تراز کردن حساب کم میاید . توضیح در تداول کمبودی استعمال کنند و صحیح نیست بهبود .
ویکی واژه
mancanza deficit کمی، کاستی. چیزی که در هنگام تراز کردن حساب کم آید.