لغت نامه دهخدا
چه زبان است اگر گفت ندانست کلام.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390 ).بر لفظ زمانه هر شبانروزی
بسیار شینده مر کلامش را.ناصرخسرو.تو فرمائی که شیطان را نباید.
کلام پرفسادش را شنیدن.ناصرخسرو.ابتداء کلیله و دمنه و هو من کلام بزرجمهر بختگان. ( کلیله و دمنه ).
پر دل چو جوز هندی و مغزش همه خرد
خوشدم چو مشک چینی و حرفش همه کلام.خاقانی.طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد
گر پسته ات ببیند وقتی که در کلامی.سعدی.اگر سالی بر سر جمعی سخن گفتی تکرار کلام نکردی. ( گلستان ).
حسن کلام انوریست اینکه می کند
تا اینزمان حکایت احسان بوالحسن.سلمان ساوجی.- بطی ءالکلام؛ آهسته سخن. کسی که به آهستگی و ملایمت سخن می گوید. ( ناظم الاطباء ).
- به کلام درآوردن؛ به سخن برانگیختن. به گفتار واداشتن:
به هیچ شهر نباشد چنین شکر که تویی
که طوطیان چو سعدی درآوری به کلام.سعدی.- حاصل کلام؛ خلاصه کلام. محصل کلام. هر سه دراختصار و کوتاهی سخن بکار می رود. ( از ناظم الاطباء ).
- رد کلام کردن؛ سخن را باطل کردن. رد کردن. اعتراض کردن. ( ناظم الاطباء ).
- کلام آسمانی؛ کلام خدا. کلام الهی. وحی. کلام آفریدگار:
کلیم آمده خود با نشان معجز حق
عطا و لوح و کلام و کف و رخ انور.ناصرخسرو.- کلام آفریدگارِ؛ قرآن: بزرگتر گواهی بر اینچه می گویم کلام آفریدگار است. ( تاریخ بیهقی ).