لغت نامه دهخدا
زهر نوع اخلاق او کشف کرد.
خردمند و پاکیزه دین بود مرد.سعدی ( بوستان ).بجای سکندر بمان سالها
به دانادلی کشف کن حالها.حافظ. || آشکار کردن. هویدا کردن :
ور ز بی سنگی سِرِّ دل خود کشف کند
در زمان زیر و زبرسنگ شود همچو کشف.سوزنی.|| پیدا کردن. دست یافتن. یافتن. ( یادداشت مؤلف ) : در حال جوابی نبشت که اگر پیش از بلاغ کشف کنند از مؤاخذت ایمن باشند. ( گلستان ). || استنباط کردن. استخراج کردن. بدست آوردن. || حل کردن مشکلی را. از پیش برداشتن. راه حلی یافتن. || تفسیر کردن. شرح دادن. ( یادداشت مؤلف ).