کحل

لغت نامه دهخدا

کحل.[ ک َ ] ( ع مص ) سرمه کشیدن چشم را. ( منتهی الارب ). کُحل گذاردن در چشم. ( اقرب الموارد ). || سخت شدن سال. ( منتهی الارب ). کحل سنة؛ سختی آن. ( اقرب الموارد ). || کحل سنون قوم را؛ سال قحط رسیدن ایشان را و ضرر رسیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || سبزی گیاه را نمودار کردن زمین. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
کحل. [ ک َ ] ( ع اِ ) نام آسمان و منه :صرحت کحل ، اذا لم یکن فی السماء غیم. ( منتهی الارب ). آسمان و گویند صرحت کحل ؛ هنگامی که ابر در آسمان نباشد. ( از اقرب الموارد ). || سال سختی و قحطو هی معرفة لاتدخلها الالف و اللام ینصرف. ( منتهی الارب ). سال سخت. غیر منصرف است. ( از اقرب الموارد ). سال سخت و قحط ومعنی معرفه است و الف و لام بر آن داخل نمی شود و منصرف و غیر منصرف هر دو می آید. ( از ناظم الاطباء ). || سختی قحط و شدت آن. ( منتهی الارب ). || فی المثل : بأت عرار بکحل ؛ اذا قتل القاتل بمقتوله. ( منتهی الارب ). بأت عرار بکحل ؛ یعنی کشته شدن این به آن و عرار و کحل نام دو گاو بود که بر هم شاخ زده و هر دو مردند و این مثل را در صورتی گویند که کشته شود قاتل بمقتول خود. ( ناظم الاطباء ).
کحل. [ ک ُ ] ( ع اِ ) مال بسیار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مال بسیار. یقال : لفلان کحل و لفلان سواد؛ ای مال کثیر. ( اقرب الموارد ). || سنگ سرمه. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) : هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ... تیمم بر آن روا بیند. ( کشف الاسرارج 2 ص 552 ). و رجوع به ترجمه صیدنه شود. || سرمه و هر چه در چشم کشند جهت شفای چشم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) :
بصیرت گر کنی روشن به کحل معرفت زیبد
که دردش رااگر جویی هم اینجا توتیا یابی.سنائی.هست چو صبح آشکار کز رخ یوسف برد
دیده یعقوب کحل فرق زلیخا خضاب.خاقانی.دور سلیمان و جور، بیضه آفاق و ظلم
عهد مسیحا و کحل ، چشم حواری و نم.خاقانی.ای کحل کفایت تو برده
از دیده آخرالزمان نم.خاقانی.اخستان شاه که از خاک در انصافش
کحل کسری و حنوط عمر آمیخته اند.خاقانی.سحرها بگریند چندانکه آب
فرو شوید از دیده شان کحل خواب.سعدی.

فرهنگ معین

(کُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سنگ سرمه . ۲ - سرمة چشم . ۳ - هرچه در چشم کشند برای شفای چشم .

فرهنگ عمید

سرمه، داروی چشم.

فرهنگ فارسی

سرمه
( اسم ) ۱ - سنگ سرمه : [ هر چه از جنس زمین بود چون کحل وز رنیخ و گچ .... تیمم بر آن روا بیند ] . ( کشف اسرار ) . ۲ - سرمه : [ بدامان یوسف نهفته است کحلی که روشن شود دید. پیر کنعان ] . ۳ - هر چه در چشم کشند برای شفای چشم . یا کحل اصبهانی ( اصفهانی ) سولفورانتیمون را گویند که بعنوان سرمه بکار میرفته کحل مغربی کحل زر قانو . یا کحل خون . حضیض یمانی . توضیح فریتاگ گوید : که خون نام قبیله ای از عرب یمن بود که این سرمه را بدان نسبت دهند . مایرهوف نیز این تعبیر را پذیرفته است ( عقار ۱۴۸ ) یا کحل فارسی . یا کحل کرمانی .
آسمان و غیر منصرف است .

ویکی واژه

الگو:اسم-ع
الگو:مصدر-ع
سنگ سرمه.
سرمة چشم.
هرچه در چشم کشند برای شفای چشم.
[ ک ُ ]مال بسیار
[ ک َ ]سرمه کشیدن چشم را گویند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم