( کبکبة ) کبکبة. [ ک َک َ ب َ ] ( ع مص ) نگونسار کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 81 ). واژگون کردن و بر زمین افکندن. ( از اقرب الموارد ). بروی افکندن. ( یادداشت مؤلف ). بر روی درافکندن. قوله تعالی : فکبکبوا فیها . ( منتهی الارب ). || کبکبه مال ؛ جمع کردن آن و بازگرداندن قسمتهایی از آن که پراکنده شده. ( از اقرب الموارد ). || تیراندازی در مغاک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کبک. کبکبة. [ ک َ ک َ ب َ ] ( ع اِ ) جماعت. ( اقرب الموارد ). گروهی مردم. ( یادداشت مؤلف ). کبکبة. [ ک ُ ک ُ ب َ ] ( ع اِ ) گروه درهم پیوسته از اسبان و جز آن. ( از منتهی الارب ). جماعتی از خیل. جماعتی از مردم درهم پیوسته. ( از اقرب الموارد ) . کبکبه. [ ک َ ک َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) صدای پای ستوران و شتران و آدمیان باشد به طریق اجتماع. ( برهان ) ( آنندراج ). آواز پای ستوران و چارپایان و آدمیان به گروه. ( یادداشت مؤلف ). و گویا مأخوذ از کبکبه عربی است و یا بالعکس. || ( در تداول فارسی ) سواران و پیادگان. جمعیت از پیاده و سوار که با امیری روند. ( یادداشت مؤلف ). || ( در تداول عوام فارسی زبان ) خدم و حشم و اسباب شکوه و بزرگی و شاهی در گاه حرکت. ( یادداشت مؤلف ). از کبکبه و دبدبه ، دستگاه و جلال و ثروت و بیا و بروی کسی مراد است. || ازدحام. انبوهی. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ معین
(کَ کَ بَ ) [ ع . کبکبة ] (اِ. ) ۱ - جماعت مردم ، گروه سواران و شتران . ۲ - عظمت و شوکت و جلال .
فرهنگ عمید
۱. جماعتی از مردم. ۲. گروهی از سواران. ۳. [مجاز] عظمت، شوکت، جاه، جلال.
فرهنگ فارسی
جماعتی ازمردم، گروهی ازسواران، وکنایه ازعظمت وشوکت وجاه وجلال ( اسم ) ۱ - گروه . ۲ - گروهی از سواران . ۳ - صدای پای ستوران و آدمیان بطریق اجتماع . ۴ - جاه و جل شکوه شوکت : [ در شب تیره اش امید چون ستار. فروزانی سو سو میزد آن امیدی که هووی افسو نگرش با هم. کبکبه و دبدب. ناز و زیبائی فاقد آن بود ... ] . ( شام ) صدای پای ستوران و شتران و آدمیان باشد بطریق اجتماع
ویکی واژه
کبکبة جماعت مردم، گروه سواران و شتران. عظمت و شوکت و جلال.