کبابی

لغت نامه دهخدا

کبابی. [ ک َ ] ( ص نسبی ) آنکه کباب بسازد. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). استاد کباب پز. ( ناظم الاطباء ). که کباب پختن و فروختن پیشه دارد :
کبابی ازان روی پر آب و تاب
مرا کرده بر آتش دل کباب.میرزاطاهر وحید ( از آنندراج ). || بریان کننده و کسی که بریان می کند. || شایسته و لایق کباب شدن. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) محل و مکان آماده کردن کباب. || دکان کباب فروشی.
- چلوکبابی ؛ آنجا که کباب و چلو پزند و عرضه کنند.
- سیب زمینی کبابی ؛ سیب زمینی که بر آتش برشته کنند. مقابل آب پز.
- لبوی کبابی ؛ چغندر که بر آتش یا در تنور برشته کنند. مقابل آب پز.

فرهنگ معین

( ~ . ) (اِ. )۱ - کسی که کارش پختن کباب است . ۲ - جایی که در آن کباب می فروشند. ۳ - گوشتی که مناسب کباب است .

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به کباب : ۱ - بصورت و هیئت کباب . ۲ - کبابفروش . کباب پز . یا گوشت کباب . قسمتهای کم ارزش گوشت گوسفند از جمله قلوه گاه و دنده ها که بیشتر مورد استفاد. کبابیها برای کباب کوبیده است .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم