کباب کردن

لغت نامه دهخدا

کباب کردن. [ ک َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کباب پختن. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). بریان کردن کباب بر آتش. به سیخ کشیدن.به سیخ زدن :
از آن فروزی آتش همی برزم اندر
که کرد خواهی دلها به تیغ تیز کباب.مسعودسعد.چه آتش است حسامت که چون فروخته شد
بدو دل و جگر دشمنان کنند کباب.مسعودسعد.احمد مرسل که کرد از تپش و زخم تیغ
تخت سلاطین زگال گرده شیران کباب.خاقانی.نوشیروان عادل را در شکارگاه صیدی کباب کردند و نمک نبود... ( گلستان ). || کنایه از آزار دادن. || رنجانیدن. ( بهار عجم ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) تهیه کردن کباب . یا کباب کردن کسی را . او را سخت اذیت کردن .

ویکی واژه

abbrustolire
tostare
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم