کاغ. ( اِ ) آتش باشد که به عربی نار گویند. ( برهان ). اسم است از کاغیدن بمعنی ناله و فریاد. شایداین معنی از بیت ذیل مولوی بغلط استنباط شده باشد ودرین بیت بمعنی ناله و فریاد کردن است : آنکه آتشهای عالم ز آتش او کاغ کرد تا فسون میخواند عشق و بر دل او میدمید. ( برهان قاطع چ معین حاشیه لغت کاغ ). || نشخوار حیوانات نشخوارکننده مانند شتر و گوسپند. ( از ناظم الاطباء ) : چندان بریخت می بزمین ساقی ربیع مستسقیان باغ ازین فیض کرده کاغ.مولوی ( از انجمن آرا ). || ناله و فریاد. ( برهان ) : بتن زو کوس خورده کوه ساکن بتک زو کاغ کرده باد عاجل.ابوالفرج رونی در صفت اسب ( از انجمن آرا ).عیسی جان تو گرسنه چو زاغ خر او میزند ز کنجد کاغ.سنائی. || بانگ و صدای کلاغ. ( برهان ) : جامی از نطق زبان بسته چو نشناسد کس نکت طوطی شکرشکن از کاغ کلاغ.جامی.|| صدای جنبانیدن مهره و گلوله باشد در میان طاس و امثال آن. ( برهان ). || نام مرغی هم هست سیاه رنگ که بیشتر در آبگیرها میباشد. ( برهان ).
فرهنگ معین
(اِ. ) ۱ - فریاد و ناله . ۲ - آواز کلاغ . ۳ - نشخوار.
فرهنگ عمید
۱. صدای کلاغ. ۲. (اسم مصدر ) آواز، ناله، فریاد. ۳. (اسم مصدر ) نشخوار. = کاغ کاغ: [قدیمی] بانگ کلاغ: ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ / کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ (عسجدی: ۴۶ ).
فرهنگ فارسی
نشخوار، صدای نشخوارحیوانات نشخوارکننده، آواز، نالهکاغ کاغ:بانگ کلاغ ( اسم ) ۱ - آواز کلاغ : [ جامی از نطق زبان بسته چو نشناسد کس نکت طوطی شکر شکن از کاغ کلاغ ] . ( جامی ) ۲ - ناله و فریاد کاغ کردن . ۳ - آوای جنبش مهره و گلوله در میان طاس و مانند آن .