چهارگانه

لغت نامه دهخدا

چهارگانه. [ چ َ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) اسب راهوار تیزگام باشد. ( جهانگیری ). قسمی دویدن که آن را چهارتک نیز گویند. اما در این معنی ظاهراً مصحف چهارگامه است. رجوع به چهارگامه شود. || مربع. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ مرکب ) چهارعنصر. عناصر چهارگانه :
ز آمیزش این چهارگانه
شد خوش نمک این چهارخانه.نظامی.
چهارگانه. [ چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ ] ( اِخ ) یاران و هم پیمانان چهارگانه که بر بنی امیه قیام خواستندی کرد. حسین بن علی ( ع ) عبداﷲبن عمر. عبدالرحمن بن ابوبکر و عبداﷲبن زبیر. ( یادداشت مؤلف ) : و معاویه از بهر این چهارگانه که بیعت نکرده اند به مدینه آمد. ( مجمل التواریخ والقصص ).
چهارگانه. [ چ َ ن ِ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اصفاک بخش طبس شهرستان فردوس ، در 63هزارگزی جنوب خاوری طبس واقع است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

یاران و هم پیمانان چهار گانه که بر بنی امیه قیام خواستندی کرد . حسین بن علی علیه السلام . عبدالله بن عمر . عبدالرحمن بن ابوبکر و عبدالله بن زبیر .
ده کوچکیست از دهستان اصفاک بخش طبس شهرستان فردوس .

دانشنامه آزاد فارسی

چهارگانه (quadrathlon)
مسابقۀ ورزشی که در آن ورزشکار باید۳.۲ کیلومتر شنا، ۴۸ کیلومتر پیاده روی، ۱۶۱ کیلومتر دوچرخه سواری کند و نیز ۴۲ کیلومتر (ماراتون) را در ۲۲ ساعت بدود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال لنورماند فال لنورماند فال ابجد فال ابجد فال شمع فال شمع