چرکین

لغت نامه دهخدا

چرکین. [ چ ِ ] ( ص نسبی ) چیزی کثیف. ( آنندراج ). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث. ( ناظم الاطباء ). چیز چرکدار. ( فرهنگ نظام ). چرک آلود. چرک آلوده. چرکن. چرکین. شوخگین. مُدَمِّس. ( منتهی الارب ). رجوع به چرک و چرکن شود. || ریم آلود. ( ناظم الاطباء ). چرگین. زخم و جراحت چرکدار. زخم چرکی. وَضِر. ( منتهی الارب ). رجوع به چرک و چرک آلوده و چرکن شود. || زنگ زده و زنگ خورده و زنگ گرفته. ( ناظم الاطباء ). || تیره شده. || زشت و کریه المنظر. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چرگین و چرکین شدن شود.

فرهنگ معین

(چِ ) (ص نسب . ) آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد.

فرهنگ عمید

۱. هرچیز ناپاک و چرک آلود، چرک دار، شوخگین، ریمناک، ریمن، ریم آلود.
۲. ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید.

فرهنگ فارسی

هرچیزناپاک وچرک آلود، چرکدار، شوخگین
( صفت ) ۱- آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد. ۲- زخمی که از آن چرک آید.
چیزی کثیف . هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث . یا تیره شده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم