لغت نامه دهخدا
بچابکی برباید کجا نیازارد
ز روی مرد مبارز بنوک پیکان خال.منجیک.بهرام چابکی کرد و بر پشت آن شیر نشست و بهر دو پهلوهاش بفشرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 77 ).
میدان فضل و مرکب اقبال در جهان
همتای تو سوار نبیند به چابکی.سوزنی.خواست پریدن چمن از چابکی
خواست چکیدن سمن از نازکی.نظامی.در آن خدمت بغایت چابکی داشت
که کار نازنینان نازکی داشت.نظامی. || اسب راهواری را نیز گویند که اگر تازیانه برو زنند راه غلط نکند. ( برهان ) :
نه چابک شد این چابکی تاختن
کمندی بکوهی در انداختن.نظامی.داد به احسان رهی پرورم
چابکی خاصه دو بدره زرم.امیرخسرو ( از جهانگیری ج 1 ص 28 ).