پیغامبر

لغت نامه دهخدا

پیغامبر. [ پ َ /پ ِ ب َ ] ( نف مرکب ) پیامبر. پیمبر. پیغمبر. رسول. نبی. ( منتهی الارب ). مرسل. ( دهار ). وخشور. که رسالت گذارد. آنکه ابلاغ پیام کند عموماً و پیغام خدا رساند خصوصاً. ( از آنندراج ) : بوزرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت که دینی با خلل بوده است و دین عیسی پیغامبر گرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388 ). در کتب خوانده ام که آخرالزمان پیغامبری خواهد آمد نام او محمد. ( تاریخ بیهقی ص 338 ). فرزندی ازآن پیغامبر برمی باید انداخت. ( تاریخ بیهقی ص 422 ).
بر بنده تو طاعت تو نیست هم از آنک
پیغامبر تراست ز طاعت بر امتش.ناصرخسرو.نبی ؛ پیغامبر از جانب خدای تعالی و عدد آنانرا یکصدو بیست و چهار هزار گفته اند. ( منتهی الارب ). || که پیغام برد. که پیغام گزارد. فرستاده. پیام آور. ( آنندراج ). برید. نامه بر. علوج. الوک ( منتهی الارب ) : اعیان آمدند بدرگاه جائی که عبدالجلیل ولد خواجه عبدالرزاق می نشست بلکه او را پیغامبر کنند وی گفت من تاب آن ندارم که سخن نیز بشنوم. ( تاریخ بیهقی ص 677 ). فرط؛ پیش کردن و فرستادن پیغامبر خود را. افراد؛ پیغامبر فرستادن. غمدان ؛پیغامبر لشکر. ( منتهی الارب ). || ( اِخ ) محمدبن عبداﷲ ( ص )، پیغامبر اسلام.

فرهنگ معین

(پِ بَ ) (ص فا. ) نک پیامبر.

فرهنگ عمید

= پیغمبر

فرهنگ فارسی

پیامبر، آنکه پیامی ازطرف کسی برای دیگری دارد
( صفت اسم ) ۱- آنکه پیغام رساند آنکه پیغام برد. ۲- آنکه پیغام خدا را بخلق رساند کسی که مردم را هدایت کند رسول پیامبر نبی : روا نبود که هیچ پیامبر بر منوال بیان نسج نسیج نظم بافد. ۳- ( اسم ) پیغامبر اسلام محمد صلی الله علیه و آله : ( و در دعائ پیغامبر است ... ).

ویکی واژه

نک پیامبر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم