لغت نامه دهخدا
پیشگو. ( نف مرکب ) پیشگوی که از پیش گوید. که از قبل گفتن آغازد. || که قبل از وقوع از آن آگاهی دهد. پیشگوی. نبی. کسی که از آینده خبر دهد. ( فرهنگ نظام ). || آنکه در حضور بزرگان و شاهان زائرین را شناساند. معرف. کسی که چون بمجلس بزرگان درآید شخصی بیان حسب و نسب او کند تا اهل مجلس بر آن مطلع شده و تعظیم کنند. کسی که پیش پادشاهان شناسائی مردم دهد. شخصی باشد که چون کسی بمجلس پادشاهان و وزراء و صدور واکابر و اشراف درآید، بیان حسب و نسب او کند تا اهل مجلس بر حال او اطلاع یابند و فراخور آن بتعظیم و تکریم او قیام و اقدام نمایند، و آنرا بعربی معرف خوانند. ( از جهانگیری ). شخصی را گویند که در مجلس سلاطین و امراء و اکابر صدارت شخصی کند و به ایشان بشناسد وآن شخص را بعربی معرف خوانند. ( برهان ) :
مر وفا را طبع محمود تو آمد پیشگو
مر سخا را دست مسعود تو آمد ترجمان.ازرقی.گر کند گشت تیغ زبانم ز مدح تو
بپذیر عذرم ای کرمت پیشگوی من.شرف شفروه.|| حاجب و عارض لشکر. کسی که سپاهیان و سواران را پیش پادشاهان سان دهد. || نقیب. || کسی که عرض مقاصد مردم بخدمت پادشاهان و امرا و اکابر و صدور کند و او را در این روزگار [ هنگام تألیف فرهنگ جهانگیری 1009 هَ. ق. ] میر عرض خوانند. ( جهانگیری ). آنکه عرض مطلب بخدمت پادشاهان و میهمان کند. ( آنندراج ). شخصی که مطالب مردم را بعرض سلاطین میرساند و او را در هندوستان میر عرض و در دکن بخبردار گویند. ( برهان ).