پنج نوش

لغت نامه دهخدا

پنج نوش. [ پ َ ] ( اِ مرکب ) معجونی باشد مرکب از پنج چیز که بجهت تقویت دل خورند، و معرب آن فنجنوش است. ( برهان قاطع ). نوعی است از ترکیب که مرکب باشد از سیماب و مس و آهن و این را هندیان پنج امرت گویند یعنی پنج آب حیات و اطباء فرس فقط ریم آهن را گویند معرب آن فنجنوش است. ( از شرح خاقانی ، غیاث اللغات ). معرب آن فنجنوش بود و اکنون به معجون فنجوش اشتهار دارد. ( فرهنگ جهانگیری ). معجونی است مرکب از پنج جزو که مقوی و مفرح دل است و فنجنوش معرب آن و معنی ترکیبی آن پنج حیات است. ( فرهنگ رشیدی ) :
در چار سوی فقر درآ تا ز راه ذوق
دل را به پنج نوش سلامت کنی دوا.خاقانی.هفت جوش آینه دادت تو نیز
پنج نوش از کلک صفرائی فرست.خاقانی.- پنج نوش سلامت ؛ حواس خمسه ٔباطن. ( آنندراج ). و نیز رجوع به فنجنوش شود.

فرهنگ معین

( ~. ) (اِمر. ) معجونی که در قدیم پزشکان از پنج داروی مقوی می ساختند.

فرهنگ عمید

معجونی که پزشکان قدیم از پنج داروی مقوی می ساخته اند، فنجنوش: در چارسوی فقر درآ تا ز راه ذوق / دل را ز پنج نوش سلامت کنی دوا (خاقانی: ۴ ).

فرهنگ فارسی

معجونی باشد مرکب از پنج چیز

ویکی واژه

معجونی که در قدیم پزشکان از پنج داروی مقوی می‌ساختند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال تاروت فال تاروت فال درخت فال درخت فال تک نیت فال تک نیت