پشت پا

لغت نامه دهخدا

پشت پا. [ پ ُ ت ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پشت پای. ظاهر قدم ( مقابل کف پا ). قدم. ( مهذب الاسماء ). حِمارَه :
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم.سعدی ( گلستان ). || مخنث. حیز. ( برهان قاطع ). بغا. تاز. کنده :
یک شبی گفت کای فلان برخیز
خارش پشت پای بنشانم
گفتمش حلقه در خاصت
کند کرده ست تیزسوهانم.روحی ولوالجی.- دیده بر پشت پا داشتن ؛ سر از شرم و خجلت فروافکندن :
به پیران پشت از عبادت دوتا
ز شرم گنه دیده بر پشت پا
چراغ یقینم فرا راه دار...سعدی ( بوستان ).- آش ِ پشت ِ پا ؛ آشی که بشگون و تفأل پس از مسافری پزند و کسان و همسایگان و فقرا را فرستند و یا بخانه خوانند خویشان و اقربا را. آشی که بروز سیم پس از رفتن مسافری به سفر برای سلامتی او پزند.
- پشت پاپزان ؛ آئین و رسم پختن آش پشت پا.

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) قسمت ظهر پای . ۲- تیپا لگد. ۳- ( صفت ) حیز و مخنث . یا آش پشت به پشت دادن . آشی که روز سوم پس از رفتن مسافر پزند و بفقرا و همسایگان دهند .

فرهنگستان زبان و ادب

{dorsum of foot, dorsal region of foot, dorsum pedis, regio dorsalis pedis} [علوم تشریحی] سطحی از پا که در حالت ایستاده رو به بالاست

ویکی واژه

sgambetto
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال ارمنی فال ارمنی فال لنورماند فال لنورماند فال ماهجونگ فال ماهجونگ