پرکنده

لغت نامه دهخدا

پرکنده. [ پ َ ک َ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) کنایه از درمانده و عاجز شده باشد. ( برهان ). || پراکنده :
از آن قصائد پرکنده دفتری کردم.ازرقی.کند باد پرکنده خاک مرا
نبیند کسی جان پاک مرا.نظامی.

فرهنگ معین

(پَ. کَ دِ ) (ص . ) ۱ - درمانده و عاجز. ۲ - متفرق ، پراکنده .

فرهنگ عمید

۱. مرغی که پَرهایش را کنده باشند.
۲. [مجاز] درمانده، عاجز.
پراکنده، متفرق: کند باد پرکنده خاک مرا / نبیند کسی جان پاک مرا (نظامی: ۷۴۵ ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- درمانده و عاجز . ۲- متفرق : ( از آن قصاید پر کنده دفتری کردم )( ازرقی )

ویکی واژه

درمانده و عاجز.
متفرق، پراکنده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم