پرپیچ

لغت نامه دهخدا

پرپیچ. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) پرشکن. بسیارنورد. بسیارچین. || پراندوه. پرغم. مضطرب :
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
بگفتا هیچ دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم.عطار.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پرچین پر شکن بسیار نورد . یا دل پرپیچ داشتن . مضطرب بودن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم