پرپیچ. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) پرشکن. بسیارنورد. بسیارچین. || پراندوه. پرغم. مضطرب : یکی گفتش که بس آهسته کاری بدین آهستگی بر خر چه داری بگفتا هیچ دل پرپیچ دارم اگر این خر بیفتد هیچ دارم.عطار.
فرهنگ فارسی
( صفت ) پرچین پر شکن بسیار نورد . یا دل پرپیچ داشتن . مضطرب بودن .