پرویزن

لغت نامه دهخدا

پرویزن. [ پ َرْ زَ ] ( اِ ) آلتی بود که بدان بیختنیها چون شکر و آرد و امثال آن بیزند. پرویز ( مخفف آن ). پروزن. آردبیز. ماشو. ماشوب. گرمه بیز.گرمه ویز. تنگ بیز. غِربال. اَلک. پالونه. پالوانه. ترشی پالا. مسحَل. مُنخُل. سماق پالا. هلهال :
گه همچو یکی پر آتش اژدرها
گه همچو یکی پر آب پرویزن.ناصرخسرو.آب به پرویزن در چون بود
جان تو آب و تن پرویزن است.ناصرخسرو.دهر به پرویزن زمانه فروبیخت
مردم را چه خیاره و چه رذاله.ناصرخسرو.خلق را چرخ فروبیخت نمی بینی
خس بمانده ست همه بر سر پرویزن.ناصرخسرو.کرده از گرز و نیزه بر دشمن
استخوان آرد پوست پرویزن.سنائی.بریش خویش چرا گوی می فروبیزی
اگر نه ریش تو پرویزنیست گه پالای.سوزنی.تا چه پرویزن است او که مدام
بر جهان آتش بلا بیزد.انوری.هزار دام نبینی ، چو دانه ای آید
هزار چشم پدید آیدت چو پرویزن.جمال الدین عبدالرزاق.همی پالید خون از حلقه تنگ زره بیرون
بر آن گونه که آب نار پالائی به پرویزن.شهاب مؤید نسفی ( از المعجم ).در تنم یک جایگه بی زخم نیست
این تنم از تیر چون پرویزنیست.مولوی.در ره این ترس امتحانهای نفوس
همچو پرویزن به تمییز سبوس.مولوی.به پرویزن معرفت بیخته
بشهد عبارت برآمیخته.سعدی.زمانه خاک تو هم عاقبت به پرویزن
فروگذارد اگر ماورای پرویزی.نزاری قهستانی.

فرهنگ معین

(پَ زَ ) (اِ. )=پروزن : ۱ - غربال . ۲ - الک . ۳ - هر آلت مشبک و سوراخ سوراخ .

فرهنگ عمید

= غربال: به پرویزن معرفت بیخته / به شهد عبارت برآمیخته (سعدی۱: ۷۰ )، کرده از گرز و نیزه بر دشمن / استخوان آرد و پوست پرویزن (سنائی: ۲۴۵ ).

فرهنگ فارسی

پروزن، بریزن، غربال، موبیز، تنگ بیز، آردبیز، هر آلت مشبک وسوراخ سوراخ که با آن چیزی بیخته شود، غرویزن وغریزن هم گفته شده
( اسم ) آلتی است که بدان بیختنیها چون شکر و آرد و امثال آن را بیزند پروزن آرد بیز گرمه بیز گرمه ویز تنگ بیز ماشوب پا لونه پالوانه الک غربال ترشی پالا سماق پالا مسحل هلهال .
آلتی بود که بدان بیختنیها چون شکر و آرد و امثال آن بیزند

ویکی واژه

=پروزن:
غربال.
الک.
هر آلت مشبک و سوراخ سوراخ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم