پراگندن

لغت نامه دهخدا

پراگندن. [ پ َ گ َ دَ ] ( مص ) رجوع به پراکندن شود.

فرهنگ معین

(پَ گَ دَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - پاشیدن ، پریشان کردن . ۲ - پخش کردن . ۳ - مشهور کردن . ۴ - به هر سوی فرستادن .

فرهنگ عمید

= پراکندن

فرهنگ فارسی

خواهد پراگند بپراگنپراگنندهپراگنده ) ۱-( مصدر ) پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت . ۲- گستردن . ۳- مشهور کردن شایع کردن . ۴- بهر سوی فرستادن. ۵- ( مصدر ) پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن . ۶- رفع شدن مرتفع گشتن . ۷- متلاشی شدن . یا پراگندن از گفتار . تخلف از آن یا پراگندن تخم . افشاندن آن . یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن . یا پراگندن مال . از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر .

ویکی واژه

پاشیدن، پریشان کردن.
پخش کردن.
مشهور کردن.
به هر سوی فرستادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال عشق فال عشق فال جذب فال جذب فال حافظ فال حافظ