پای خست. [ خ َ ] ( ن مف مرکب ) لگدکوب. لگدمال. پای خوست. ( رشیدی ). بپای درهم کوفته. زیر پای کوفته. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ). پای خاسته. ( جهانگیری ). خسته بپا. کوفته بپا. پای خسته. هرچیز که در زیر پا کوفته و مالیده شده باشد اعم از زمین و چیز دیگر. ( برهان ). زمین باشد یا چیزی که بپای کوفته باشند. ( از فرهنگی خطی ) : پیاده سلاح اوفتاده ز دست بزیر سواران شده پای خست.پروین ( از حاشیه فرهنگ اسدی خطی ).فراوان کس از پیل شد پای خست بسی کس نگون ماند بی پا و دست.اسدی.
فرهنگ معین
(خَ ) (ص مف . ) لگدکوب .
فرهنگ عمید
هرچیزی که زیر پا کوبیده و لگدمال شده باشد، لگدکوب، پایمال: فراوان کس از پیل شد پای خست / بسی کس نگون ماند بی پا و دست (اسدی: مجمع الفرس: پای خست ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) هر چیز که در زیر پای کوفته شده باشد لگد کوب لگدمال پای خاسته پا خسته پای خوست . لگدکوب لگد مال