پای خست

لغت نامه دهخدا

پای خست. [ خ َ ] ( ن مف مرکب ) لگدکوب. لگدمال. پای خوست. ( رشیدی ). بپای درهم کوفته. زیر پای کوفته. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ). پای خاسته. ( جهانگیری ). خسته بپا. کوفته بپا. پای خسته. هرچیز که در زیر پا کوفته و مالیده شده باشد اعم از زمین و چیز دیگر. ( برهان ). زمین باشد یا چیزی که بپای کوفته باشند. ( از فرهنگی خطی ) :
پیاده سلاح اوفتاده ز دست
بزیر سواران شده پای خست.پروین ( از حاشیه فرهنگ اسدی خطی ).فراوان کس از پیل شد پای خست
بسی کس نگون ماند بی پا و دست.اسدی.

فرهنگ معین

(خَ ) (ص مف . ) لگدکوب .

فرهنگ عمید

هرچیزی که زیر پا کوبیده و لگدمال شده باشد، لگدکوب، پایمال: فراوان کس از پیل شد پای خست / بسی کس نگون ماند بی پا و دست (اسدی: مجمع الفرس: پای خست ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) هر چیز که در زیر پای کوفته شده باشد لگد کوب لگدمال پای خاسته پا خسته پای خوست .
لگدکوب لگد مال

ویکی واژه

لگدکوب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال عشقی فال عشقی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال پی ام سی فال پی ام سی