پا زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بسیار راه رفتن در تجسس چیزی : تمام شهر را پا زدم. - پا زدن به کسی در حساب ؛ به دغلی از حق او کاستن. مبلغی از طلب او را انکار کردن. قسمتی از دَین راانکار کردن.
فرهنگ معین
(زَ دَ ) (مص ل . ) زیان رسانیدن ، خیانت کردن .
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- با حرکت پا بجلو رفتن در شنا دو چرخه سواری و غیره . ۲- بسیار راه رفتن در تجسس چیزی: تمتم شهر را پازدم.یا پازدن بکسی ( در حساب ). بدغلی از حساب او کاستن مبلغی از طلب او انکار کردن . پازش ( اسم ) گیاه و علف زیادتی را از میان غله زار کندن و دور افکندن و جین کردن . بسیار راه رفتن در تجسس چیزی