پا زدن

لغت نامه دهخدا

پا زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بسیار راه رفتن در تجسس چیزی : تمام شهر را پا زدم.
- پا زدن به کسی در حساب ؛ به دغلی از حق او کاستن. مبلغی از طلب او را انکار کردن. قسمتی از دَین راانکار کردن.

فرهنگ معین

(زَ دَ ) (مص ل . ) زیان رسانیدن ، خیانت کردن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- با حرکت پا بجلو رفتن در شنا دو چرخه سواری و غیره . ۲- بسیار راه رفتن در تجسس چیزی: تمتم شهر را پازدم.یا پازدن بکسی ( در حساب ). بدغلی از حساب او کاستن مبلغی از طلب او انکار کردن . پازش ( اسم ) گیاه و علف زیادتی را از میان غله زار کندن و دور افکندن و جین کردن .
بسیار راه رفتن در تجسس چیزی

ویکی واژه

زیان رسانیدن، خیانت کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ابجد فال ابجد فال نخود فال نخود فال ای چینگ فال ای چینگ