ولات

لغت نامه دهخدا

ولات. [ وُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ والی. ( السامی فی الاسامی ). رجوع به ولاة و والی شود.
ولاة. [ وُ ] ( ع ص ، اِ )ولات. ج ِ والی. ( اقرب الموارد ). رجوع به والی شود.

فرهنگ معین

(وُ ) [ ع . ولاة ] (اِ. ) جِ. والی .

فرهنگ عمید

= والی

فرهنگ فارسی

جمع والی
(صفت اسم ) جمع : والی : (( سیدرضی کیا که از ولات دیالمه و گیلانات بشرف سیادت و فضیلت علم امتیاز داشت و امیر محمد رشتی که از عظمای ملوک آن طرف بود پیشکشهای لایق مرتب داشته باتفاق متوجه شدند... ) )

ویکی واژه

ولاة
جِ. والی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم