وحش. [ وَ] ( ع مص ) جامه از خود انداختن در گریختن به خوف لاحق شدن دشمن. ( منتهی الارب ). جامه خود را دور انداختن در گریختن از ترس دشمن. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) گرسنه : بات وحشاً؛ گرسنه شب گذاشت. و بتنا اوحاشاً؛ ای جیاعاً. || جانور دشتی. وحشی یکی آن. ج ، وحوش. وُحشان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). - بقر وحش ؛ گاو دشتی. ( ناظم الاطباء ). - بلد وحش ؛ شهر ویران و خشک. ( منتهی الارب ). شهرستان ویران و خشک. ( ناظم الاطباء ). - حماروحش و حمار وحشی ؛ گورخر. ( منتهی الارب ). - وحش زاده ؛ زاییده شده از وحش : درنده پلنگ وحش زاده زیرش چو پلنگی اوفتاده.نظامی.- وحش نشین : آن وحش نشین وحشت آمیز بر یاد که میکند زبان تیز.نظامی.
فرهنگ معین
(وَ ) [ ع . ] (اِ. ) جانور بیابانی . ج . وحوش .
فرهنگ عمید
جانوران بیابانی.
فرهنگ فارسی
جانوران بیابانی، وحوش جمع (اسم ) جانوری که باانسان مانوس نشود جانور دشتی ((داغ طاعت بر سرین تاوحشت و طیرت مهربیعت بر زبان تا مور و مارت . ) ) (انوری ) جمع وحوش .
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی وُحُوشُ: حیوانات وحشی (کلمه وحوش جمع وحش است ، و این کلمه به معنای حیوانی است که هرگز با انسانها انس نمیگیرد ، مانند درندگان و امثال آن ) تکرار در قرآن: ۱(بار) . وحشی در مقابل اهلی است. در مفردات میگوید: وحش خلاف انس است، حیواناتی که با انسان انس ندارند وحش خوانده میشوند جمع آن وحوش است. این آیه و آیه . اشاره به حشر حیوانات بلکه همه جنبندگان دارند. والله العالم. طالبان تفصیل به المیزان ذیل آیه اخیر و بحارالانوار مبحث معاد رجوع کنند. این لفظ بیشتراز یکبار در قرآن مجید نیامده است.